منصفانه آن است که بگوییم شاید نه همیشه، اما روزنامهنگاران اغلب تلاش کردهاند با همان بضاعت اندک، روزنهای حتی کوچک به حقیقت باز کنند تا احتمالا امیدی برای بهتر کردن روزگارمان در دلها روشن شود یا حداقل شمعی باشد در برابر تاریکیها.
میبینید؟ وقتی میخواهیم در دفاع از روزنامهنگاری ایران بنویسیم، دوباره زبان به سوی استعاره و شاعرانگی میل میکند و اگر قلم را رها کنیم احساسات بر واقعیات چیره میشود؛ که ناگزیر احساساتمان حقیقتی انسانی است و روزنامهنگاران هم چیزی نیستند جز همین انسانهایی که دارند در این جامعه زندگی میکنند و همراه همین مردم، گاهی شاد میشوند و گاهی رنج میکشند و تاب میآورند؛ رنج گرسنگی، بیپولی، بیثباتی شغلی، تورم و این اواخر حتی جنگ.
منصفانه آن است که بگوییم با همه این دشواریها و محدودیتها عدهای همچنان در تحریریهها ماندهاند و روایت میکنند؛ منصفانه آن است که بگوییم خیلی از روزنامهنگاران تسلیم شرایط دشوار -چه اقتصادی و چه ملاحظات سیاسی- نشدند و همچنان نوشتند، اما منصفانه آن است که مثل هاول برای خودمان یادآوری کنیم آنچه از تسلیمناپذیری حاصل میشود الزاما خوب نیست.
روزنامهنگاری اصولا نه فقط در ایران که بنا به آنچه محتوای این حرفه است، همواره چالشبرانگیز بوده و گاهی مخاطرات جدی به همراه داشته است. اینکه عدهای روزنامهنگار را ناظری بیطرف در برابر رویدادها میدانند که بیهیچ گرایش شخصی، دست به روایتگری بزند یا آنکه عدهای بر مشارکت فعال روزنامهنگار باور داشته باشند، دو رویکرد در این حرفه است اما یک اصل در هر دو رویکرد، پذیرفته شده که باید به حقیقت وفادار بمانند.
در این وفاداری به حقیقت نیز، تفاوت دیدگاه وجود دارد، عدهای باور دارند که باید هر بخشی از حقیقت را که بتوانند روایت کنند، حتی اگر محدودیتهایی برای روایتگری درباره بخش دیگر حقیقت وجود داشته باشد. عدهای دیگر فکر میکنند اگر قرار باشد حقیقت، گزینشی روایت شود، همان بهتر که سکوت پیشه کرد.
اما شاید بتوان در هر دو دیدگاه تردید کرد و سوال دیگری به میان آورد که اگر بتوان راوی بخشی از حقیقت بود و روزنهای به آگاهی گشود باور کنیم که همچنان بر خط روزنامهنگاری پیش رفتهایم اما اگر روایتِ بخشی از حقیقت و پوشاندن بخشی دیگر، حقیقت را به گونهای متفاوت یا وارونه جلوه داد، چطور؟ آیا همچنان باید بر موضع «روزنهای حتی کوچک» پافشاری کرد؟ و تسلیمناپذیری را یکی از دستاوردها یا رسالتها دانست؟
جملهای هست که آن را به جورج اورول نسبت میدهند اما هیچ منبعی برای آن وجود ندارد، با این حال گزارهای است که برای جامعه رسانهای میتواند قابل تامل باشد؛ «روزنامهنگاری یعنی چاپ چیزی که نمیخواهند چاپ شود؛ بقیهاش روابط عمومی است.»
دستکم این گزاره، میتواند برای خیلی از ما روزنامهنگاران تلنگری باشد که در مرزهای لغزان روزنامهنگاری، چگونه همیشه در مخاطرهی افتادن در شیب تند شِبهروزنامهنگاری هستیم.
اگر یک روز به نام روزنامهنگاران و خبرنگاران باشد، تصور میکنم در آن روز پیش از تبریکها و تمجیدها بهتر باشد گاهی دست به خودانتقادی بزنیم تا ببینیم کجا اسیر نام و نان شدیم و کجا توهم روزنامهنگاری را جای روزنامهنگاری به خودمان غالب کردیم، کجا غرضورزانه نوشتیم و کجا مدعی صدای مردم بودیم بیآنکه همه مردم را ببینیم، بیآنکه صدای همه را بشنویم، بیآنکه از «منِ روزنامهنگار» جدا شده باشیم تا نه آنکه اسم خودمان را فریاد بزنیم بلکه نامِ نداشتهی مردم را بر زبان بیاوریم؛ و تامل کنیم کجای کار بیآنکه بدانیم، به جای روزنامهنگار بازوی روابط عمومی بودهایم و خودمان را با تشویقها و تمجیدها فریب دادهایم.
اینها دعوت به اندیشیدن درباره روزنامهنگاری در این جغرافیا و در این زمانه است، این پرسشها را پیش از همه از خودم میپرسم و در درستی یا نادرستی خیلی از این گزارهها، بارها و بارها تامل میکنم؛ تصور میکنم ما نیازمند این پرسشها هستیم تا دربارهاش گفتوگو کنیم، آن هم در زمانهای که به نظر میرسد باید تصمیمهای سرنوشتساز گرفت.
روزنامهنگار*
۴۷۴۷
دیدگاهتان را بنویسید